سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دهی که در آن نمک میفروختند!

سلام...

هی میگن بنویس، آخه چی بنویسم؟ اصلاً واسه چی بنویسم؟ آهان میگن جایزه میدن! آخ جون جایزه! ولی... آخه کی به ما جایزه میده؟ همش رو میدن به فک فامیلاشون! شایدم بدن به این معاون وزیر که الان اومده بود اینجا داشت یه چیزی مینوشت. اصلاً ولش کن. من واسه دل خودم مینویسم!

اصلاً بگم واسه چی اومدم نمایشگاه؟ نه بابا بیکار نبودم. باور کنین! فقط چون دو شب پیش یه بابایی زنگ زد خونمون و کلی خواهش و تمنا کرد که من بیام اینجا و در مورد این فیلم اخراجیها نظر بدم، منم قبول کردم و الان اینجام! کاش بودین ببینین این آقای اخراجیها که میگن قبلا تو دهشون نمک میفروخته چه کلاسی واسه خودش میذاشت! هی ازین غرفه میرفت تو اون غرفه و واسه خودش شاد میشد. یه عده ای هم که هی دنبالش بودن و ازش فرت و فرت عکس میگرفتند. بنده خدا اون معاون وزیر رو اینقدر تحویل نمیگرفتند. خدا شانس بده! تازه یکی ازین هندفری هایی هست که میچسبونند تو گوششون ازینا هم کرده بود تو گوشش!

خلاصه که امیدوارم قسمتش بشه بیاد با من یه صحبتی بکنه شاید ازین باتلاقی که داره توش گیر میفته نجات پیدا کنه! آمین!



نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های موجود در هم نوشت

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دوره ارزانیست !!!
[عناوین آرشیوشده]