نکته ها

$$$هر که را زر در ترازوست زور در بازوست$$$

1- مال اندوزی در حد متعارف نه تنها کار نا شایستی

نیست بلکه در صورت فراهم بودن سایر شرایط.

ضامن خوشبختی انسان ونیز عامل مهم موفقیت است.

2-اگر فقط بخاطر پول کار کنید هیچوقت موفق نمی شوید

واحتمالا پول زیادی بدست نمی آورید.

3-هرکس فقیر وقانع باشد ثروتمند آست.

4-موفقیت از آن کسانی است که ذهن موفق دارند.

5-زمان پول رایج قرن بیست ویکم است.

6-پول یک بازی است و شما با بازی کردن برنده

می شوید نه با زجر کشیدن.

7-ثروت را برا ی زندگی بخواهید نه زندگی را برای ثروت.

8-پول ثروتمندان را از توده ی مردم جدا می کند.

9-ثروت ثروت می آورد و فقربچه.

10-ادمی که پول ندارد مثل کمانی است که تیر ندارد.



نظرات دیگران: نظر
فلانی خیلی با کلاس است

«فلانی خیلی با کلاس است»؛ «فلانی دهاتی است»؛ «فلانی خیلی ضایع حرف می زند یا فلانی خیلی ضایع می پوشد.» واقعیت این است که ما روزانه بسیاری را با این معیارها می سنجیم و در حقیقت ترازوی ذهنی ما بسیاری از آدم ها را با این وزنه ها می سنجد؛ در میان ذهنیت مشترک بسیاری از افراد جامعه موازین و معیارهایی است که آدم ها برای اعتبار گرفتن و ارزشمند شدن از این فیلترها می گذرند. در گذرگاه تکامل فرهنگ، بسیاری از شاخصه ها از همین منظر نگریسته شدند و پیش روی و پس روی مفاهیم فرهنگی نیز از این کانال عبور می کند.
دست افشانی بر مفاهیمی که مقصود نهایی عنصر جامعه را بیان می کند، کاری است که نیاز به دیدی جامع و کلیت نگر دارد.
راستی چرا تیپ ها و منظرهای فیزیکی در نهایت، خروجی شخصیت افراد می باشد. چرا انسانی با این شمایل و با این رویکردهای اجتماعی و با این سطح از رفتارها و آداب اجتماعی، گران بها محسوب می شود و دیگری خیر؛ مُدها و تیپ ها در حقیقت تب های زودگذری هستند، که در مدتی نه چندان طولانی از جامعه رخت بر می بندند و ماحصل این مدها آدم هایی هستند، که در بازار مصرفی غوطه می خورند. رنگ هایی که به زودی شأنیت پیدا می کند و شما برای پوشاک و دیگر لوازم آن ها را استفاده می کنید، نتیجه ی یک اجماع عقلانی نیستند؛ بلکه تنها حاصل تفکر خلاقانه یا غیر خلاقانه ی طراحان این مُدها هستند که در بازار داد و ستد در فرآیند عرضه و تقاضا به جامعه اذن دخول می یابند. در حقیقت منظور نگارنده آن است که در زمانی که مارک ها و علایم تجاری سلطنت و پادشاهی ذهنی خود را در میان توده های وسیع مردم تثبیت می کنند، یعنی در واقع تفکر عام به این جهت سوق پیدا می کند که فلان انسان با این تیپ و پوشش و گفتار و کردار واجد منظور شدن در افرادِ (باکلاس) است و دیگری با عدم رعایت این گونه مسایل (بی کلاس) است. آلامد بودن پدیده ی شنیع و ناپسندی نیست، اما زمانی که خروجی های شخصیتی با این عینک نگریسته می شود، خوی انسانی در زیر سایه ی سنگین علامت سوال قرار می گیرد. آیا انسانیت تصوری ست که با انکار شاخصه های ظاهری متزلزل می شود؟ آیا کلید واژه های نهایی رسیدن به کنه وجودی فرد مذکور اعتباری ست که مدها و مارک ها به وی می دهند؟
با این رویکرد، شکاف های اجتماعی و طبقاتی تعمیق می شوند و عده ای در میانه ی گود قرار می گیرند و عده ای بیرون از گود؛ رستگاری فکری در غوطه خوردن در لباس های مارک دار می شود و انحطاط در ساده پوشی؛ گاهی مسأله از این نیز بالاتر می روند و ما به افرادی برچسب (بی فرهنگ) را می زنیم؛ مفهومی که اصولاً در علوم اجتماعی و مفاهیم فرهنگی مصداق عینی ندارد. هر انسانی در روند جامعه پذیر شدن ملبس به فرهنگی می شود، که محیط و مناسبت های خونی و خانوادگی آن را به وی تحمیل کرده است، البته این روند تحول پذیر است و فردیت انسان می تواند در ذهنیت های فرهنگی تحول ایجاد کند و فرهنگِ نیش و نوش و زخم زبان زدن به آن هایی که چون ما نیستند، ناشی از فرهنگی سرمایه دارانه است که فرد خود را در بالای شاخصه های فرهنگی می بیند و دیگران را در قعر این شاخصه ها؛ اگر قرار باشد عدالت اجتماعی نمودِ مشخصی در روابط اجتماعی داشته باشد، در نزدن برچسب هایی است که بی مهابا به این و آن می زنیم و پیروزمندانه به سطح بالای فرهنگ خود افتخار می کنیم.



نظرات دیگران: نظر
از قبایل آدمخواران نیستید!

به گمانم  چند روز پیش بود که برای یکی از شاعران معاصر و البته زنده ، بزرگداشت گرفته بودند؛ شمس لنگرودی را می گویم . کتاب "باغبان جهنم " شمس را هم که یکی از دوستانم چند وقتی پیش من امانت سپرده تا بعد برگردانم . شعر های کتاب را خواندم و حساب چند تا را از بقیه جدا کردم تا به ذهن  بسپارم. یکی را هم این جا می آورم شاید شما هم خواستید به ذهن بسپارید.

 

و قبایلی هم هستند

که آدمخوارند

و مسافر مهمان را

کباب می کنند،

شما اما

از قبایل آدمخواران نیستید

به کلاس های تئاتر می روید

نقاشی و رقص را می شناسید

و از قبایل آدمخواران نیستید

و قبایلی هم هستند

که از گوشت پیران قبیله ی شان تغذیه می کنند

و از مسافران و غریبه ها می ترسند

شما اما

حرمت پیرهای تان را نگه می دارید

و از مسافران و غریبه ها ترسی ندارید.

 

 

شما

از قبایل آدمخواران نیستید

به نمایشگاه ورستوران های تمیز می روید

لبخند می زنید

و یکدیگر را می خورید

و از قبایل آدمخواران نیستید.



نظرات دیگران: نظر
جوان و دوستی

 باجوانان باش تا جوان شوی



نظرات دیگران: نظر
یانی

زندگی نامه کامل یانی

 سلام

این زندگی نامه پایین کامل ترین زندگی نامه از یانی هست اینم هدیه من به شما...

زندگینامه یانی:

یانی کریسومالیس در 14 نوامبر سال 1954 (23 آبان 1333 ) در شهر کالاماتای

یونان به دنیا آمد .

و دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر زیبا و کوهستانی کالاماتا گذراند.

در سن چهارده سالگی

 به رشته شنا علاقمند شد و توانست رکوردی ملی در رشته شنا برای کشورش

یونان بجا گذارد

و تلاش گسترده ای برای رسیدن به رقابتهای المپیک نمود.

در سال 1972 میلادی (1351 شمسی) به آمریکا برای تحصیل در رشته مورد

علاقه اش روانشناسی در مشهور ترین دانشگاه روانشناسی دنیا یعنی مینسوتا رفت.

پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه در یک گروه محلی راک در مینسوتا بنام کاملئون

( Chameleon) بعنوان نوازنده کیبورد آغاز بکار کرد.

پس از آن کسی نمیداند چه اتـفاقی برای یانی افتاد اما او اکنون صاحب استدیوی شخصی

است و بیش از 25 میلیون از آلبوم های وی در دنیا بفروش رفته است.

او تبدیل شد به موسیقی دانی مستـقـل با عقاید و تفکری منحصربفرد و به شهرت

و محبوبیتی

جهانی دست یافت و این در حالی بود که یانی حتی قادر به خواندن و نوشتن ساده ترین

نوتهای موسیقی نیز نمی باشد

 ولی با تبحری خواص ساخته های خود را با روش مخصوص خود و رسم الخط

ابدائی خود مینگارد.

یانی قطعاتی کامل و زیبا دارد که کاملا ساخته خود اوست و در سبکی انحصاری

اجرا شده است.

 

اکثر آلبوم های یانی توسط شرکتهای virigin records  ویا EMI تولید تهیه وتوزیع میشوند.

یانی موسیقی های بیشماری برای برنامه های تلویزیونی و سینمایی ساخته و همچنین قطعات تبلیغاتی متعددی برای شرکتهای تجارتی – بازرگانی گوناگون خلق نموده است.

او اوقاتش را بیشتر در لوس آنجلس و سیاتل آمریکا میگذراند و اکنون یک شهروند آمریکایی بشمار میرود.

او مدتها با خانم هنرمندی بنام لیندا ایوانز همکاری صمیمی داشت و در اوایل سال 1998 این ارتباط را پایان یافته اعلام کرد.

این ارتباط ظاهراً یک همکاری دوستانه بوده است.!!

یانی از اوایل سال 1998 تا ماه آوریل 1999 هیچگونه فعالیت تولیدی کنسرت و توری را برگذار نکرد و به استراحت پرداخت.

و در سال 2000  یکی از بی نظیر ترین آلبوم های خودش را ارائه داد در سبکی متفاوت از آلبوم های گذشته اش... جالب اینست که تمام تنظیمات و تبدیلات موسیقی این آلبوم شخصاً و فقط توسط خود یانی در استدیو شخصی خودش انجام شد !

یانی در هنگامی که برای ساخت آهنگ تمرکز میکند به تلفنها پاسخ نمیدهد و در آرامش کامل وسکوت مطلق برای آماده کردن ذهن خود به سر میبرد و هیچکس را به ملاقات نمی پذیرد.!

یانی تا بحال موسیقی به سبک کلیسایی – مذهبی ارائه نکرده است چرا که همواره اعتقاد به خلق کارهایی جدید با تکیه به اندیشه های نو و جدید خود دارد.

در قطعات Niki Nana و Aria موسیقی بر مبنای یک اپرای فرانسوی قدیمی متعلق به قرن نوزدهم میلادی بنام Lakme  ساخته  Leo Delibes  می باشد و اشعاری که در این قطعات خوانده میشود اکثراً اصوات آهنگین بوده و فاقد معنای خاص میباشند و بر خلاف تصور موجود بزبان فرانسوی نمیباشند بجز قسمتهایی محدود که بزبان انگلیسی هستند و در اشعار آلبوم ستایش ذکر شده اند.

یانی آهنگی تبلیغاتی را با همکاری مالکوم مکلارن ساخته است که سابقاً با گروه  Pistols  همکاری میکرده است.

این آهنگ تغییر یافته یک اپرا است که با افزودن یک ترانه تکمیل شده است و این آهنگ که جرات آرزو یا  Dare to Dream  نام دارد برای شرکت هواپیمایی بریتیش ایرلاینز ساخته شده است.

یانی تمایلات مذهبی ندارد و مخالف کلیسای سنتی است او معمولا خیلی بندرت موسیقی گوش میدهد و بگفته خود او موسیقی را صرفاً از ایستگاههای رادیویی گوش میدهد.

خواننده مورد علاقه او Peter Gabriel  میباشد و معتقد است که در سالهای اخیر بجز موسیقی محمد رسول الله و... عیسی مسیح ... دکتر ژیواگو ... ایندرا گاندی و چند قطعه محدود دیگر ... قطعه جالب توجهی نشنیده است.

مادر و پدر یانی هر دو اهل یونان هستند ... مادر وی فلیستا Felista و نام پدرش سوتیری  Sotiri  میباشد .

یانی قطعه هایی را بنام مادرش ساخته است و علاقه خاصی به کشور خود و مکانهای قدیمی دارد.

سالها پیش یانی با جازیست خود چارلی آدامز Charlie Adams  آشنا شد و اولین کار خود را بنام بیرون از سکوت یا Out Of Silence در سال 1987 (1366 شمسی ) یه بازار عرضه کرد.

یانی سالها پیش با شهرداد روحانی همکاری تنگاتنگی داشت و از تجربیات او استفاده فراوان برد و با همکاری شهرداد و با استفاده از دانش و تجربه او یکی از زیباترین کنسرتهایش را در شهر آکروپلیس یونان و با رهبری شهرداد روحانی اجرا نمود.(شهرداد روحانی از موسیقی دانان بزرگ کشورمان ایران است و حضور وی در عرصه موسیقی جهان افتخاری است برای ایران)

 



نظرات دیگران: نظر
چشم بینای تو

مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود.


مراقب رفتارت باش کردارت می شود .


مراقب کردارت باش که عملت می شود.


مراقب عملت باش که شخصیتت می شود.


********************************************** 

amir

**********************************************


یه روز عشق از دوستی پرسید :

تفاوت من و تو در چیست ؟

دوستی گفت من دیگران را به

سلامی آشنا میکنم تو به نگاهی ...

من آنان را با دروغ جدا میکنم



نظرات دیگران: نظر
فقط عکس هایش ماند...

 

سلام

 نمی خوام براتون کلاس بذارم! فقط می خوام کلاس این واحد رو براتون تشریح کنم... .


 

 

خیلی هم بلد نیستم ادبی صحبت کنم فقط می خوام حال و هوای خودم و اونجا و... خیلی چیزای دیگه رو بگم . تو این بخش از خاطرات قشنگ دوستام هم استفاده می کنم . همین جا هم می گم هر کی خاطرات قشنگی داره برام بفرسته!(میذارم تو وبلاگم.)


 

 اما به عنوان اولین خاطره ...


 

 یه گذر کوتاه بر همه سفر اما... (تا ته بخونید تا بفهمید قضیه رو بفهمید.)

 

 فقط عکس هایش ماند  


 

17 تیرماه است. اولین پرواز  عمره دانشجویی از تهران. چقدر خوشحال بودیم؛ همان جا بود که برای اولین بار دیدمش. آن زمان نمی دانستم همسفرمان است. بعدها دوستی تعریف کرد: وقتی با خانواده ام داشتم خداحافظی می کردم، خانواده ای در کنارمان داشت با عزیزش خداحافظی می کرد. مادرش می گفت: پسرم عازم عمره است. پدرم گفت: حاج خانم! الان زمان پرواز کاروان های خواهران است. برادران یک ماه دیگر عازم می شوند. مادرش گفت: می دانم. پسرم عکاس است، عکاس خبرگزاری.                                                
  گذشت؛ تا رسیدیم مدینه. تقسیم بندی اتاق ها و دادن کلید اتاق ها. آن جا دوباره دیدمش. همراه کاروان ما فقط 5 مرد بود. بقیه خانم. روحانی، مدیر، معاون، عکاس، فیلم بردار. برای همین، کارها را معمولا همین ها انجام می دادند. آن جا اسمش را هم فهمیدم. روزهای مدینه مثل برق می گذشت و روز وداع بود. در طول سفر، بیشتر او را شناختم. در زیارت های بین الحرمین. آن زمان که ما را پشت بقیع هم راه نمی دادند. به آن ها التماس دعا گفتیم تا جای ما هم حداقل سلام دهند و... در جلسات کاروان، مسجد شیعیان مدینه، زیارت دوره... همیشه هم با یک دوربین عکاسی.  

مدینه تمام شد. زیارت وداع را هم کردیم. لباس سفید احرام پوشیدم و راه افتادیم به طرف شجره. (هنوز صدای روحانی کاروان که زیارت وداع می خواند، در گوشم است.) رسیدیم شجره. شلوغ بود. مخصوصا قسمت خانم ها. اما برادرها همان شجره غسل کردند و لباس سفید احرام پوشیدند. آن جا همه یکرنگ می شوند و صدای لبیک به گوش می رسد: لبیک اللهم لبیک...


 

                                                          


 

نماز خواندیم و به راه افتادیم. شام را در راه خوردیم و برادرها مثل همیشه مسؤول تقسیم تدارکات بودند و او هم مثل بقیه؛ با این که مثل ما مهمان بود، نه مسؤول.       


 به مکه رسیدیم. بعد از یکی دو ساعت استراحت. به طرف مسجد الحرام راه افتادیم. او هم با ما بود و مثل همیشه مراقب. که مبادا کسی جا بماند یا به کسی تعرضی شود.                                                                                                                             
  روزهای مکه هم سپری شد. دیگر او را می شناختم. غریبه نبود، آشنا بود.در حدیبیه،مسجد جعرانه، زیارت دوره و غارحرا.آن جا بیشتر شناختمش! زمانی که ما رسیدیم به آن بالا، رفتیم یک جای صاف پیدا کردیم تا نماز بخوانیم. تمام وقت، حواسش به ما بود و بعد از نماز، از ما خواست سریع به طرف گروه برویم نگرانمان بود. همان جا از او عکس انداختم. بعدها اصرار کرد که عکس را بدهم خودش. اما هیچ وقت نشد. روز آخر رسید و وداع با خانة خدا. ظهر بود. دستمان هنوز به حجرالاسود نرسیده بود. معاون کاروان هم رفته بود جده بارها را تحویل دهد. او بود و مدیر کاروانمان. رفتند و جلوی مردان ایستادند تا ما هم بتوانیم حجرالاسود را ببوسیم... . فشار زیاد بود، اما آن ها ایستادند.در برگشت، در اتوبوس ما بود. رسیدیم جده و بعد حرکت به سوی ایران. فرودگاه حجاج. آخرین جایی که دیدمش...
                                                           


 

                                                                                  * * * * *


 

  15 آذر است. از دانشگاه رسیدم خانه. خبر سانحه را شنیدم. رفتم سراغ سایت های خبری: اسامی منتشر نشده کشتگان سانحه سقوط هواپیما . خبر را خواندم، خشکم زد و اشک در چشمانم حلقه زد. بقیة سایت ها را گشتم. فقط اسم بود.                                                    
 شاید کس دیگری باشد.                                                
 وقت اذان بود. دوباره رفتم تو سایت های خبری...                                                           


 

 این بار عکسش بود... شهید...                                                                             


 

                                                                                  * * * * *
  17 آذر است. تشییع جنازه شهدا. دیر رسیدم. شهدا جلوتر بودند. وقتی هم رسیدم، پیدایش نکردم. وسط مردها گیر افتادم. یاد روزی افتادم که می خواستم حجرالاسود را ببوسم. صدای آشنایی به گوشم رسید. صدای معاون کاروانمان. یک لحظه احساس کردم مدینه ایم. و صدای مداحمان مثل همیشه به گوش می رسد و او هم هست.
                                         


 

                                                                                  * * * * *
 
۱9آذر است. روز ختم. پنج ماه پیش. مدینه بودیم. شهادت حضرت زهرا(س). تمام شد.

                                                                                  * * * * *                                             
یکسال گذشت. باورم نمی شود دیگر نیست. فقط عکس هایش ماند. عکسی که دوست داشت ببیند. بعدها عکس تابوتش را دیدم. رویش نوشته بود: شهید حاج علیرضا برادران، عکاس خبرگزاری فارس.


 

                                                               

               


 


 



نظرات دیگران: نظر
....

    پدر شرمسار از وعده های هر ساله ی خرید عید ...

       و دل نگران چشمان منتظر کودکان ...

        بار دیگر به جای سیب و سکه ... 

       سوختن و ساختن را در سفره ی هفت سین دلش جای نهاد .



نظرات دیگران: نظر
بسم الله...

 

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است             دادان سر نه عجب داشتن سر عجب است

همین!! 



نظرات دیگران: نظر
ارزش انسان

دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت اید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
 نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
 بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
 و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
 هیچ چیز ارزان نیست


نظرات دیگران: نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
لیست کل یادداشت های موجود در هم نوشت

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دوره ارزانیست !!!
[عناوین آرشیوشده]